معنی گروه متفرق

حل جدول

لغت نامه دهخدا

متفرق

متفرق.[م ُ ت َ ف َرْ رِ] (ع ص) پراکنده شده و جدا و پریشان شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). پراکنده و پریشان و متشتت و کراشیده و متبدد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جدا و علیحده و منفصل و مختلف و ناموافق و پراکنده. (ناظم الاطباء): یا صاحبی السجن ءَارباب متفرقون خیر اَم اﷲالواحد القهار. (قرآن 39/12). لشکری که با او بودنداز مکیدت نصر خبری نداشتند و غافل و متفرق بر عقب او می آمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 268).
دیگر متفرقان به کارند
کایشان بد و نیکها شمارند.
نظامی.
- متفرق آمدن، پراکنده نازل شدن. پراکنده وارد شدن. نامرتب آمدن: نخست آیت که جبرئیل آورد سورت «اقراء باسم ربک الذی خلق » بود و همه ٔ قرآن متفرق آمد مگر سوره الانعام، و باز پس تر آیت که به نزدیکی او بیامد این آیت بود... (مجمل التواریخ و القصص ص 239).
- متفرق شدن، پراکنده شدن: چون چنان بدیدیم همه بگریختیم و متفرق شدیم. (سیاست نامه چ اقبال ص 66). آنجایگاه چند روز توقف کرد تا سپاهی که از وی متفرق شده بودند به وی رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 230). و باقی [لشکر خوارزم] روی به هزیمت آوردند و در میان بیشه های ساحل جیحون متفرق شده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 305). معظم سپاه را در قید اسارت کشید و بقایای قوم متفرق و آواره شدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 340).
به حوادث متفرق نشوند اهل بهشت
طفل باشد که به بانگ جرسی برخیزد.
سعدی.
- متفرق گردیدن، متفرق شدن. و رجوع به متفرق و متفرق گشتن شود.

متفرق. [م ُ ت َف َرْ رَ] (ع اِ) جای پراکندگی و پراکنده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). جای پراکندگی. (ناظم الاطباء).


گروه گروه

گروه گروه. [گ ُ گ ُ] (ق مرکب) گروهاگروه. گروه پس گروه. دسته دسته. فوج فوج:
دلم یکی و در او عاشقی گروه گروه.
فرخی.
زر فروریخت پشته پشته چو کوه
تا کنند آن زمین گروه گروه.
نظامی.
رجوع به گروه و گروها گروه شود.


متفرق گرداندن

متفرق گرداندن. [م ُ ت َ ف َرْ رِ گ َ دَ] (مص مرکب) متفرق گردانیدن. متفرق کردن. پراکنده کردن: پس برودت، اجزای آب را اندرحال جمود متفرق گرداند. (قراضه ٔ طبیعیات ص 92). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.


متفرق گشتن

متفرق گشتن. [م ُ ت َ ف َرْ رِ گ َ ت َ] (مص مرکب) متفرق گردیدن. متفرق شدن:...از سلک نظم و انخراط منتشر و متفرق گردد. (سندبادنامه ص 5). از غلبه ٔ شوق جمیع اهل سنگر از مقر خود برآمده به صحرا و بیابان متفرق گشتند. (مجمل التواریخ گلستانه ص 213).


متفرق گردانیدن

متفرق گردانیدن. [م ُ ت َ ف َرْ رِ گ َ دَ] (مص مرکب) متفرق گرداندن. پراکنده کردن:... او را چون هباء در مهب صبا آواره و متفرق گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).

فرهنگ عمید

متفرق

پراکنده، دورازهم،
(تصوف) ویژگی سالکی که در حالت تفرقه است،

مترادف و متضاد زبان فارسی

متفرق

پراکنده، تارومار، پاشیده، پخش، پریشان، متشتت، گوناگون، متنوع، منتشر،
(متضاد) مجموع

فرهنگ فارسی آزاد

متفرق

مُتَفَرِّق، پراکنده، جدا شونده (یا شده) از یکدیگر، هر یک براهی رونده (یا رفته)، پخش،

فرهنگ معین

متفرق

(مُ تَ فَ رِّ) [ع.] (اِفا.) پراکنده، پریشان.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

متفرق

پراکنده

فرهنگ فارسی هوشیار

متفرق

پراکنده شده

معادل ابجد

گروه متفرق

1051

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری